پارت چهار
– تعارف نکن دیگه بیا سوار شو
آن چنان محکم گفت که دیگه جای هیچ حرفی باقی نمیموند.
بدون هیچ حرفی به سمت موتور بزرگش رفتم و سوار شدم.
وقتی به خونه رسیدم، تشکر کوتاهی کردم و با تمام سرعت در رو باز کردم و سریع وارد خونه شدم.
هوا به شدت گرم شده بود، به شدت گرم!
مثل اکثر روز ها مامان خونه نبود و حالا که بهش فکر میکنم، الان هم فرصت خوبی بود.
سریع-سریع لباسم رو عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم. بعد از شستن دست و پام، در خونه رو محض احتیاط قفل کردم و به سمت اتاقم رفتم.
گوشی نوکیا سادهم رو برداشتم و شماره سیاوش رو گرفتم.
احساس میکردم قلبم با تمام توان توی حلقم میزنه. به شدت استرس داشتم، حتی به سرم زد قطع کنم. آره، قطع میکنم، این بهترین راه بود!
همین که خواستم قطع کنم، صدای گرم و محکم سیاوش به گوشم رسید. هول شدم و با لکنت گفتم: س..سلام!
سیاوش پاسخ داد: سلام، شما؟
سعی کردم آرامش خودم رو حفظ کنم. گفتم: آسیه هستم.
احساس کردم که لبخندی زد.
اینبار با لحن صمیمی تری گفت: سلام عزیزم!
همزمانهم خجالت کشیدم و هم ترس داشتم. احساس میکردم گونه هام گرم شده و عرق کرده بودم. نگاهم رو به دیوار سفید رنگ دوختم چیزی نگفتم.احساس میکردم قدرت تکلم ندارم.
سیاوش- چطوری عزیز دلم؟
لبخندی زدم. حس عجیبی داشتم. اینبار جواب دادم و گفتم: ممنون!
سیاوش- دوستیم دیگه؟
باز هم چیزی نگفتم. سردرگم شده بودم و نمیدونستم چه جوابی بدم. شاید برای لحظه ای پشیمون شده بودم.
سیاوش- سکوت اینجا نشونه رضایتِ آسیه من؟
آره آرومی گفتم که صداش رو خودم به زور شنیدم. از پشت تلفن شنیدم که کسی صداش زد. فکر کنم مادرش بود.
سیاوش- ببخشید عشقم، من باید برم، از راه دور میبوسمت، بعدا بهت زنگ میزنم.
– مواظب خودت باش!
فقط خدا میدونه توی اون لحظه چقدر سرخ و سفید شدم.
سیاوش خنده شیرینی کرد و بعد گفت: فدات گلم، من برم، تو هم مواظب خودت باش.
– خداحافظ!
سریع قطع کردم و گوشی رو بغل کردم. نمیدونم، شاید حسمیکردم الان سیاوش رو در آغوش دارم.
صدای در باعث شد از اون حس و حال بیرون بیام و دست و پام رو گم کنم. باید خیلی شانس داشته باشم که مامان صدام رو نشنیده باشه.
سریع گوشی رو روی رو تختی یاسی رنگم انداختم و به سمت در قهوه ای رنگ رفتم.
به در سالن که رسیدم سریع در رو باز کردم و سلامی گفتم. کنار ایستادم تا مامان وارد بشه.
مامان طلبکار با چشم هایی ریز جواب داد: علیکم السلام. داشتی با کی حرف میزدی؟
مطمئن بودم رنگم پریده و احساس میکردم یک سکته ناقص نوش جان کردم!
رمان جدید نودهشتیا